شب هشتم محرم

شب هشتم محرم متعلق به کیست هشتم محرم متعلق به کیست ؟ شب هشتم محرم به حضرت علی اکبر (ع)، فرزند امام حسین (ع)، اختصاص دارد. حضرت علی اکبر (ع) به دلیل شباهت زیاد به پیامبر اسلام (ص) و شجاعت، علم و زیبایی، مورد توجه ویژه قرار گرفته و نخستین فرد از بنی هاشم بود […]

شب هشتم محرم متعلق به کیست

هشتم محرم متعلق به کیست ؟ شب هشتم محرم به حضرت علی اکبر (ع)، فرزند امام حسین (ع)، اختصاص دارد. حضرت علی اکبر (ع) به دلیل شباهت زیاد به پیامبر اسلام (ص) و شجاعت، علم و زیبایی، مورد توجه ویژه قرار گرفته و نخستین فرد از بنی هاشم بود که در روز عاشورا به میدان نبرد رفت و به شهادت رسید .

در این شب، شیعیان با برگزاری مراسم عزاداری و خواندن زیارت عاشورا  یاد ایشان را گرامی می‌دارند و به زیارت اماکن مقدس می‌روند. این مراسم فرصتی برای تفکر در فلسفه قیام امام حسین (ع) و درس‌آموزی از سیره ایشان است .

متن نوحه شب هشتم محرم

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان…
مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته

بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد

یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را

بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیرپایش همه کون و مکان می چرخید

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله

مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست

روضه شب هشتم محرم

یکی از اُمرای ارتش میگه تنگه ی چزابه یه پدر و پسر باهم داخل میدان مین بودن.میگه یه وقت دیدم سر و صدا میاد. من گفتم نکنه بین این ها دعوا شده،درگیری پیش آمده.رفتم جلو.دیدم پسر میگه:بابا تو اگه بمیری من بیچاره میشم‌.تو اگه شهید بشی من آواره میشم.

پدر میگه:نه! تو جوونی بذار من برم.آره! پدر دلش نمیاد پسر جوونش رو بفرسته.داغ جوون سخته.هیچ پدری حاضر نیست پسرش رو بفرسته.

میگه خودم میرم.این افسر رزمنده میگه پدر،پسر رو کنار زد.بدون اینکه لحظه ای توقف کنه راهش رو ادامه داد.چندلحظه بعد صدای انفجار مهیب بلند شد.پدر داخل میدون مین به شهادت رسید.میگه پسر سریع خودش رو رسوند بالای سر پدر.

بمیرم برات حسین

میگه ما که نزدیک تر بودیم رفتیم کمک کنیم.یه وقت دیدم پسر جنازه ی پدر رو روی دست گرفت.به طرف بیرون میدان مین حرکت کرد.خودمو بهش رسوندم.گفتم:اجازه بده من بهت کمک کنم.بذار من جنازه رو بردارم.پسره جواب داد اینقده جنازه ی بابای شهیدمو میبرم که بتونم زحمتاشو جبران کنم.

بدون اینکه احساس خستگی کنه جنازه ی پدر رو برد.میگه تا روی پل جنازه رو برد،گذاشت داخل آمبولانس.خودش دوباره برگشت میدان مین.

من یه آقای دیگه هم میشناسم. خودشو رسوند بالای سر بابای نازنینش.شب هشت محرمه. یا امام رضا. دلم برات تنگ شده.

در بین ذکرهای شفابخش درد عشق
الحق که یا امام رضا چیز دیگریست…

یا امام رضا،یا امام رضا،یا امام رضا، مولا….
دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی

من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی
قربون صفات برم از راه دوری آمدم

آقا قبل اربعین میخوایم بیایم ازت اجازه بگیریم. بگیم آقا داریم میریم کربلا…

گفتم یه بابای دیگه شهید شد،پسرش آمد بالاسرش.

امام رضا داخل حجره بود. درها رو بسته بودند.نقل میکنه از اباصلت. اباصلت میگه درها رو بسته بودم.یه هو دیدم”دَخَلَ علیَّ شابٌّ حَسَنُ الوَجه.” یه آقای خوش چهره‌ای وارد شد.”فقال یا اباصلت:انا محمدُّبنُ علی”

فرمود اباصلت من جوادالائمه ام.”ثمَّ مَضی نَحوَ اَبیه”رفت خدمت پدر.”فَلَمّا نَظَرَ اِلَیهِ الرِّضا وَثَبَ اِلَیهِ فَعانَقَه” آقای ما خیلی زهر به جان مبارکش اثر کرده بود.

من در روایات دیدم امام رضا از دارلاماره تا منزلشون که راهی نبود صدوق نوشته:پنجاه بار نشست و بلند شد.

امام رضا تا جوادالائمه رو دید از جای خودش بلند شد. ” وَ ضَمَّه إلى صَدرِه…”

جوادش رو به سینه چسبانید

و قَبَّلَ ما بَینَ عَینَیه ” مابین دو دیدگان فرزند رو بوسید و بویید.

قا به شهادت رسید. اینجای روایت میگه امام جواد رو کردن به اباصلت؛ فرمودند:” یا أبا الصّلت! قُمْ فائتنی بالمُغتسل والماء …”پاشو برام یه تخت بیار؛ یه آب بیار بابامو غسل بدم.

قاعده اینه دیگه…پسر باید بیاد بالاسر پدر…اما بمیرم برات حسین که کربلا همه چی برعکس بود…از امام رضا اجازه بگیریم بریم کربلا روضه بخونیم.

به حکم آنکه “علیکَ الرَّفیق ثُمَّ طَریق”دلم بدون رضا کربلا نمی‌خواهد…

علی اکبر رفت میدان؛ جنگ نمایانی کرد. دل گفتنشو ندارم چطور به شهادت رسید،شیخ مفید نوشته: “فَصُرِعَ…”علی بیهوش شد…دست ها رو گردن اسب حلقه کرد…” وَاحتَواهُ القَوم…”همه دورش رو گرفتن، باباش امام حسین هم همینطور شد…

راوی میگه:”تَکافَروا علیه…”لحظه های آخر دور امام حسین شلوغ شد؛ همه اومدن دورش..”

“وَاحتَواهُ القَوم…”همه دورَش کردن…”فَقَطَّعوه بِاَسیافِهِم اِرباََ اِربا….”باباش نگاه می‌کرد….همه شروع کردند با شمشیر، علی رو ریزریز کردن…علی علی…

بار دیگر زنده می‌شد روضه های کوچه ها
می‌رسید هر کس به او ضربه ای میزد به او….

همه دورش کردن….همه میزدن….

بار دیگر زنده میشد روضه های کوچه ها
می‌رسید هر کس به او ضربه ای میزد به او….

پدرش نگاه میکرد….زینب نگاه می‌کرد….
اینجا دیگه کار برعکس شد..

کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است…
نشسته پیر کنار جوان،علی اکبر…

پیرمرد نشست کنار جوونش…

اگر چه پهلوی تو یاد مادرم کردم
شکسته کوفه سرت را چنان علی…..اکبر

هم شبیه بابام شدی؛هم شبیه مادرم شدی…راوی میگه:”و وَضَعَ خدَّهُ علی خَدِّه…”صورت به صورت جوانش گذاشت…

می‌گذارد چهره بر رخسار اکبر، ساعتی…
این غروب جانگداز ذبح اسماعیل بود.

اونجا که ماجرای پدر و پسر شهید رو گفتم یه نکته داره خیلی دل آدمو می‌سوزونه..

پسر آمد جنازه ی پدر رو برداشت…اون راوی میگه با سرعت از میدون مین بیرون برد…اما من می‌خوام بگم اگه همون رزمنده شهید شده بود؛باباش می اومد بالاسرش،اصلا نمیتونست جنازه ی پسر رو خودش ببره…داغ جوون، پیرمرد رو زمین گیر میکنه.

جوون رو پیر میکنه…

زینب اومد از خیمه ها بیرون…خودش رو روی جنازه ی علی اکبر انداخت…امام حسین آمد…”فَاخَذَها الحُسَین و رَدَّها الی الفُسطاط”به هر زحمتی بود زینب رو بلند کرد برگردوند خیمه ها…

اما دیگه خودش موند و این جنازه….نتونست کاری بکنه…

راوی میگه یه وقت دیدم برگشت سمت خیمه ها…”وَ اَمَرَ فِتیانِه…جوون ها رو صدا زد…”فَقال:اِحمَلوا اَخاکُم…” بیاید برادرتون رو ببرید…

“فَحَمَلوه حتّی وَضعوا بین یَدَیِ الفُسطاط الّذی کانوا یَقاتِلون اَمامَه…”

جوون ها اومدن علی رو بردن جلوی خیمه ای گذاشتن که مقابلش می‌جنگیدن. اینجاست که این شعر شان نزولشه:

جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید

حسین جانم…حسین جانم…حسین جان…

متن روضه شب هشتم محرم باب الحرم

پاشو موذن حرم یک سری به حرم بزن
بزن جلو حرم قدم بزن وقت اذونه دم بزن

پاشو ببین رقیه خواهرت
برای ما دست تکون میده
تو رو به من نشون میده
پاشو که داره جون میده

رسید حسین چجوری؟ تا جسم علی
دوید
حسین اون آخرا خودش رو روی زمین میکشید

واسه تنهایی بابا پاشو کاری کن عزیزم
نمیتونم بی تو پاشم منو یاری کن عزیزم

منه پیرمرد که هیچ چی
زینبو به کی سپردی؟

همه جا بوی تو میاد
مگه چند تا زخم خوردی؟

مداحی شب هشتم محرم

من پیرمرد با دنیای درد
با زانو نشستم علی روبرو

نیگام کن علی صدام کن علی
دارم لخته خون میکِشم از گلو
علی جان علی…

پسرم!
صبوری دارم با غمت میکنم
نیگا به تن مبهمت میکنم

نیگا کن با عباس نشستم زمین
دارم از رو خاکا جمعت میکنم
بمیرم برات…

وای از ماتمت خودم دیدمت
شدی دست به دست روی سر نیزه ها

دلم پر غمه تنت که کمه
چطوری بچینم به روی عبا
علی اکبرم..

مگه دیگه داریم ما سخت تر از این
پاشو حال و روز باباتو ببین

می‌خوام که تو آغوش بگیرم تو رو
ولی باز میریزی به روی زمین
بمیرم برات..

Rate this post